×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

مفاخر ایران+قرآن+علمی

فلسفه ی زندگی از زبان سهراب سپهری

فلسفه ی زندگی از زبان سهراب سپهری
اولین شعر عرفانی را چه کسی و در کدام گوشه از این عالم خاکی سرود و برای اولین بار،شعر را جلوگاه سماع این عروس لطیف کرد؟رد پای عرفان برای اولین بار در چه جایگاهی از زندگی بشر نمایان می شود؟ کجا به اوج می رسد و کجا فروکش می کند؟ آیا زندگی با این موهبت معنوی محدود به دوره ی خاصی است یا همیشه یکسان بوده است؟ آیا عرفانی که در فلسفه ی زندگی شاعران معاصر عجین شده، همان عرفان و تصوف خانقاهی و پرریاضت که با زهد و ورع و احوالات خاص همراه است؟

آیا وقتی سخن از شعر عرفانی می گوییم، با یک پشمینه پوش دنیا گریز سرو کار داریم؟ آیا یک مولوی دیگر را می طلبیم که در بحبوحه ی خشونت های انسان کش و در گیری های فرقه ای ، وحدت وجود را مطرح می کند یا حافظی که جنگ هفتادو دو ملت را عذر می نهد یا هیچکدام؟

در واقع شاعر عارف زمان ما در طبقه ی همه و هیچ قرار می گیرد. چون زندگی زمان ما با گذشته فرق می کند؛ چون ذهن، زبان، بیان و حتی قالب شعر و دایره ی واژگان معاصر فرق کرده؛ چون اندیشه ها و مکاتب عرفانی و فلسفی نو ظهوری قدم در زنگی معاصر گذاشته اند-فلسفه هایی که نمی توانند بدون ماده تار بتنند- .

فلسفه ای که شاعر معاصر برای زندگی امروز در پیش می گیرد، چکیده ای است از اندوخته های گذشته و تلفیق آن با آموزه های معنوی امروزی. اموری باز مانده از گذشته ، خیر و شر، برادر کشی(نسل کشی)، خود خواهی و قدرت طلبی، سیاست وهزاران درد بی در مان دیگرکه متأسفانه جامعه ی ما را به همراه همان ها که جهان سومش می خوانند به واپس گرایی برده و �صدای پای اب� را گوش کر سیاستمداران نمی شنود.

برای شاعر معاصر که � دشت سجّاده ی اوست �، مولوی و کریشنا و بودا، همه واحدند. این نوع بینش فلسفی و عارفانه ی بی حد و مرز، چه خودآگاه و چه ناخودآگاه، اساس زندگی شاعری است که به دنبال آرامش است. نه فقط برای شاعر، بلکه به باور بسیاری از مکاتب فلسفی و اندیشمندان و حتی بعضی از مردم عادی، پیشرفت هایی که برای مدرنیته شدن و خیز به سوی دهکده ی جهانی شدن صورت پذیرفته، باعث گردیده انسانیت انسان در معرض فراموشی قرار بگیرد و به نوعی، انسان و ارزش های انسانی گمشده ی جهان معاصر قلمداد شود. بنابر این، از نظر آنان، بازگشت به گذشته يا مذهب و عرفان تنها وسیله ای است که تمسک جستن به آن نجات بخش انسان معاصر است .
اندیشمندان زیادی در این عرصه دست به خلق آثار فلسفی، عرفانی و ادبی زده اند. آنان به شدت با حذف فرد مخالف هستند و هیچ چیزی را در اجتماع با ارزش تر از انسان نمی دانند و خود را با چيزي كه آن را جهان ماشینی خودكار مي نامند در تعارض مي بینند وعقيده دارند، درعصري كه به سوی حذف استقلال و آزادی های فردی پیش می رود، جز �بالا رفتن از پلّه ی مذهب�، هيچ اميدي براي آزادي یافت نمی شود.
اين نوع طرز تفكر که مورد بحث ماست، در شعر سهراب سپهری با یک نگاه ویژه روبه روست که محصول برخورد و تلاقي انديشه ي شعري سهراب با عارفان شرقي چون لائوتسه و بودا است- که البته گاهی با عرفان غرب(کافکا) پیوند می خورد،سمبولیسم را در خود جای می دهد ، با سوررئالیسم دم خور می شود و عاقبت الامر به عرفان اسلامی ختم می شود . درست همان چیزی که از ابتدا اشاره کردیم: (طبقه ی همه و هیچ)-.علت این امر، یکسان نبودن دفتر های شعری سهراب است. هر شاعری ممکن است در دوره ای خاص به یک نوع بینش خاص دست یابد و یا به یک جریان فکری دل ببندد.

بارها شنیده ایم که گفته شده، شعرهاي سهراب تحت تأثیر فلسفه و عرفان مشرق زمین، مخصوصا افكارعارف هندي كريشنا مورتي ست. اما در واقع اساس اندیشه های كريشنا مورتي نيز اقتباسی است از انديشه های فلسفی اين دو عارف بزرگ. �وقتی شعر سهراب را می خوانی و با آن صمیمی می شوی، دو نکته به ذهنت متبادر می شود؛ نخست این سخن نیچه که �فیلسوفی که شاعر نباشد،فیلسوف نیست و شاعری که فیلسوف نباشد، شاعر نیست� و دوم اینکه، در می مانی که سهراب را نقاش شمار آوری یا شاعر. من احساس می کنم او در شعر هایش نقاشی می کند و زمینه اصلی ای که این شعر � نقاشی ها در آن ظهور می کند شرق دور است�(چشم انداز ادبیات معاصر ایران،ص300)

اگر ما هم چون سهراب چشم هایمان را بشوییم و با دقت و از طریق نگاه ویژه ی او به اشعارش نظر افکنیم، خواهیم دید كه نوع جهان بيني يا هستي شناسي( نحوه نگرش شاعر به هستي و پديده هاي آن) به انديشه ها و دغدغه هاي چه طیفی از نظرپردازان فلسفه و عرفان نزدیک است.

اما شعر سهراب با دیگران فرق دارد. دیگران با وجود سرودن اشعار فلسفی و عرفانی ،باز هم یا عارفند ویا فیلسوف. یعنی هنرشان در سرودن منظومه های عرفانی است اما ارزش کار سپهری به این است که با درکنار هم نشاندن تمام عناصر والا نگه داشتن شعر، از تصویر سازی گرفته تا ترکیب سازی، اندیشه را نیز زیبا بیان میکند.منتها این تصاویر با بیانی پارادوکسی خود را نشان می دهد. چون �حالات و تجربه های عرفانی، زبان و منطق خاص خودشان را دارند و نمی شود با زبان منطقی و عقلانی آنها را تبیین کرد... به همین علت است که بسامد پارادوکس در شعر او، بسیار بیشتر از دیگران است�.(همان،ص466)

اگر بخواهيم مضمون كلي آثار او بخصوص در چهار مجموعه آخر را به شكل يك روايت ساده داستاني بدون تعليق بنويسيم اين متن به دست مي آيد:
شخصیت اصلی اشعار سپهری کسی است که به قصد شناخت ماهیّت آفرینش و انسان و آنچه به انسان مربوط است، در جاده ی سیر و سلوک روحانی گام می نهد و سلوك او سلوکی است باطنی، از طریق کشف و شهود (با تأمل در صدای پای آب سهراب، می بینیم که او چگونه خدا را در آگاهی آب شهود می کند). او رونده اي ست كه در جاده ی طریقت، فارغ از زمان و مکان و بدون قید وبندهای گذشته و آینده، بدون هیچ واسطه ای ، انسانیت انسان را از طریق همین سفر روحانی برای زندگی امروز شرح می دهد:
سفر مرا به زمين هاي استوايي برد/ و زير سايه آن بانيان سبز تنومند/ چه خوب يادم هست/ عبارتي كه به ييلاق ذهن وارد شد:/ وسيع باش، و تنها، و سر به زير، و سخت.
آنچه او از این سفر با خود به ارمغان می آورد :
و من مفسر گنجشك هاي دره گنگم؟/ ولي مكالمه، يك روز، محو خواهد شد / و شاهراه هوا را / شكوه شاه پرك هاي انتشارحواس/ سپيد خواهد كرد.
اين نوع دیدگاه ویژه، به كهن ترين تفكر مشرق زمين يعني تفكر تائو در نوشته هاي عارف چيني يعني لائوتسه باز مي گردد. لائوتسه منتقد جامعه ی خود است. حرفهاي پوچ و عقيده هاي بي مغز و بي معني را با قضاوتي سخت و تند نابود مي كرد. از تمدن عهد خود بيزار بود و خود را به آغوش آسايش بخش عرفان، تصوف و تفكر باطني انداخته بود. تعليمات او به نوعي نداي بازگشت به طبيعت را درمي داد ، همچنانکه ژان ژاك روسو.
از نظر لائوتسه، این طی طریق در عرصه ی تصوف و عرفان است که انسان ساز است و معتقد بود به صرف داشتن دانش انسان صاحب فضیلت نمی شود ، همچنانکه برخي از شرورترين افراد جهان مردم تحصيل كرده و دانشمند بوده اند‌‌‌‌‌‌‌‌‌. همان چیزی که حافظ هم بر آن صحّه گذاشته: �تكيه بر تقوا و دانش در طريقت كافريست � او معتقد بود به كار بستن اصول طریقت انسان را ساده نگه می دارد و در دام نمی اندازد.
در این نوع جهان بینی آنچه که اهمیت دارد، اسانیت است و به همين دليل كاملاً به طرف اخلاق و جلوه ي خارجي و عيني اشياء متوجه مي شود. تعليم لائوتسه هدف حكمت و فلسفه را نيل به زندگي معقول مي شمرد و نيل به اين مقصود را موقوف به درك مفهوم تائو مي پنداشت. اين تائو كه او آن را "نظم كل" يا "نظام عالم" تلقي مي كرد ظاهراً قبل از لائوتسه هم مورد توجه بوده ولي او اولين كسي بود كه آن را مبناي يك تعليم اخلاقي منظم ساخت و نوعي اخلاق رواقي از آن به وجود آورد كه توانست صلح و آرامش را در بين انسان ها تضمين كند.
لائوتسه استدلال مي كند كه انسان شرطي شده است و معتقد است خود خواهی و تفسیر به رأی باعث پلیدی ذهن انسان است و تا ازین پلیدی دست نکشد به پاکی نمی رسد. بايد دست از تعبير و تفسير برداريم. بايد در خويش تأمل كرد. اين رقابت و مقايسه است كه زندگي انسان را تباه مي كند.
دعوت به نگاه لطیف و یکسان دیدن پدیده ها، دوری از یک جانبه گرایی و قضاوت شخصی ، پرهیز از غلبه جویی برای اندیشه های خودخواهانه ، زیبا دیدن جهان و دعوت به آرامش، همه از تعلیمات لائوتسه برای لذت بردن انسان از زندگی است و سهراب در تاكيد گفتار او مبني بر اينكه نبايد بين نگرنده و نگريسته چيزي واسطه باشد واز ذهنيت سازي دست بكشيم، مي گويد:
پرده را برداريم:/ بگذاريم كه احساس هوايي بخورد./ بگذاريم بلوغ ، زير هر بوته كه مي خواهد بيتوته كند./ بگذاريم غريزه پي بازي برود./ كفش ها را بكند، و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد.
شعرهاي مسافر، صداي پاي آب و حجم سبز در با زبانی استعاري به شرح كتاب لاتوتسه به نام تائو ت چنگ مي پردازد كه شايد يكي از اولين كتاب هايي باشد كه انديشه هايش را به شكل و سياق شعربيان كرده است.
شاعرعارف ما از شهر واز قيل و قال دنياي درهم و برهم بيزار است و خودرا به آغوش پاك و بي آلايش طبيعت و روستا در افكنده تا جانش را مهياي دريافت هاي نوراني الوهي كند.
مي خواهد نگاهي باشد مابين خود و طبيعت به عنوان مظهر و مخلوق ذات برتر و هيچ واسطه اي را بر نمي تابد. در فلسفه ذن بودا نيز سالك مي آموزد كه به پديده ها بدون واسطه و آموزش هاي قبلي بنگرد چرا كه همين واسطه ها او را از دريافت هاي خالص و ناب دور مي سازد.
آب، روشنايي، گل سرخ، رفتن و بودن، برگ درختان، .. همه برگرفته از فرهنگ فکری لائو تسه و بودا مي باشد كه سهراب با نگاهي آشنايي زدايانه وعمقي استعاري به آنها طراوتي ديگر بخشيده است.
از نظر آئين بودا، زندگي �هستم اگر می روم است�، نه سكون و ركود. همه ي پديده هاي جهان را فاني و دستخوش دگرگوني دايم مي يابد . همه چيزها يا در حال به وجود آمدن و تولد هستند و يا در حال تخريب و انهدام و مرگ. بر طبق اين آئين، �هر چه نپاید،دلبستگی را نشاید�.
اینگونه است که انسان در یک عملکرد کاملا اخلاقي، از نفس و خواهش های آن رها می شود و مسیر کمال را می پیماید . پيروان بودا بيش از آنكه تحت تأثير عواطف خود باشند، به دنبال درك و مفهوم جهان خلقت اند. این آئين ، فردی و در جهت دروني هدايت مي شود.
من به مهماني دنيا رفتم:/ من به دشت اندوه، / من به باغ عرفان،/ من به ايوان چراغاني دانش رفتم./ رفتم از پله مذهب بالا/ تا ته كوچه شك / من به ديدار كسي رفتم درآن سرعشق
جالب اینجاست که چنین اندیشه ای را در بین دراویش ایران هم می بینیم. دراویش مکتب قادریه که سلسه آنها به عبدالقادر جیلانی یا گیلانی می رسد اساس اعتقادشان بر مستی روح و نشئه الهی و شادی، جنبش و رقص است. درویش یا سالک با این شيوه در صدد دريافت جرعه ای از نور معرفت است. اما دراویش مکتب نقشبندیه بر خلاف انها معتقدند سالک باید چشم جان خود را بر تمامی این مسائل بسته نگه دارد و تماماً به ریاضت نفس، قبض، انزوا، دوري و كناره گيري از مردم مشغول باشد تا از چشمه ی الهی فیضی به او برسد.
از نظر سهراب همه چیز به بهترین شکل آفریده شده و همه باید خوب و انسان باشند. شعر سپهری در زمانه ی کشتن فردیت ها و جنگ و خونریزی شعری آرامش بخش است. هرچند که منتقدانش، شعر او را عوامانه و البته بر خلاف واقعیت های روز جامعه قلمداد می کنند، چرا که با بی خیالی از کنار تمام بدی ها می گذرد و می گوید همه خوبند.� چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید�.
پيش از مدرنيسم، انسان انديشه ای اسطوره اي داشت. انديشه اي که افسانه اي و رويايي يا گمان پردازانه و تصوري بود كه شايد بيشتر از ذهنيت خرد گريز انسان بر مي خواست .نگاه كلي و اسطوره اي سهراب به انسان اين است كه او به انسان خوب جهاني بدون توجه به نيازهاي روانشناختي و اجتماعي نظردارد. او کاری ندارد که انسان در چه دوره ای قرار دارد. او به انسان در كل تاريخ بشريت مي نگرد. انسان اسطوره اي روئين تن. می گوید:

نسبم شاید برسد/ به گیاهی در هند/

این گیاهی که در هند روییده، همان مهر گیاه( ریواس) ویا به عبارتی همان مشی و مشیانه ی است که اسطوره های کهن ایران و زردشت، به عنوان اولین انسان می شناسند

به قول فروغ: سهراب با همه فرق دارد.دنیای فکری او جالب ترین دنیاهاست. او از شهر و زمان و مردم خاصی حرف نمی زند. او از انسان و زندگی حرف می زند.

نگاه اسطوره ای سهراب، اشراقی است و همراه با تخیل و سوار بر سمند عرفا ن، نقش اصلی را هم انسان بازی می کند. انسانی که از طبیعت دل نمی کند و حتی طبیعت سهراب هم اسطوره ای است.حتی معنویاتش هم اسطوره ای است.نمازش_ که سنگ از پشتش پیداست- . درختش ، قانونش، دریا، شهر و... و اینجاست که عرفان و اسطوره در هم می آمیزند. جانی که سهراب به طبیعت می دهد فقط به قصد تخیل و تصویر سازی نیست. بلکه باور او شبیه مولانا می شود. �جمادات هم به تعبیر مولانا سمیع اند و بصیرند و هش اند و اگر ما سمع و بصر آن ها را نمی بینیم بدان سبب است که با نامحرمان خامُشند�(چشم انداز شعر معاصر ایران،ص471) اصل شعر مولوی این است:

جمله ی ذرات عالم در جهان راز می گویند پیدا و نهان

ما سمیعیم و بصیریم و هوشیم با شما نا محرمان ما ناخوشیم
شعربلند صداي پاي آب، و شعرهاي كوتاه پشت درياها، واحه اي در لحظه، نشاني، پيغام ماهي ها، آب و تعدادي ديگر ازمجموعه شعرحجم سبز و مسافر سرشار از حس انديشه ي اسطوره اي است:
قايقي خواهم ساخت/ خواهم انداخت به آب / دور خواهم شد از اين خاك غريب/ كه در آن هيچ كسي نيست كه در بيشه عشق / قهرمانان را بيدار كند. / قايق از تور تهي / و دل از آرزوي مرواريد/ همچنان خواهم راند.
در شعر سپهری، روح زندگی پاک جاری است و او با واژه ها زندگی اسطوره ی و مورد توقع خود را به تصویر می کشد. نگاه سپهری به شعر با نگاه دیگر شاعران معاصر تفاوت دارد. سپهری شاعر را فرزانه و خردمندی می داند که باید زشتی ها و پلشتی های واقعیت این دنیا را زیبا نشان دهد:

من نمی دانم که چرا می گویند: اسب حیوان نجیبی است/ کبوتر زیباست/گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد؟

اینجاست که منوچهر آتشی هم در�آهنگ دیگر� به زبان خاص خودُ با او همدل می شود:

من راندگان شاعران را// در کلبه ی چوبین شعرم می پذیرم

�با وجود اینکه شعر سپهری در تاریک ترین فضاهای انسانی این قرن سروده شده، شعری است زلال و روشن، دور از اندوه و تاریکی�(خانه ی دوست کجاست صٌ159)چشم شستن سهراب، چشم پوشی نیست . این سئوال در ذهن او هم هست که � دل خوش سیری چند؟� اما این کرامت و معرفت انسانی است که با عث می شود او اینگونه ببیند و یا شاید آرمانی.

اما برداشت دیگران از شاعر، انسان اجتماعي است كه با ید بدی ها را زشت و خوبی ها را زیبا نشان دهد. انساني كه بيشتر از آنكه به خود متعهد باشد باید تعهد اخلاقی را نسبت به جامعه ایفا کند(به تصویر کشیدن دعوای کهنه ی خیر و شر)� حرفی که اگر شاملو می خواست، با همان زبان بی وزنش این حرف را بزند، آنقدر حذف و مراعات النظیر و طباق و تضاد و جناس به کار می بردکه برای خواننده جلوه ای دیگر داشته باشد�(همان ص160)یعنی اسطوره دریچه ای می شود برای بیان اندیشه های سیاسی و اجتماعی و عاقبت ، پلید نشان دادن پلیدی در میان زیبایی ها. البته سهراب هم در این نوع سرودن - هر جند نه مثل شاملو و اخوان- خودی کم فروغ نشان می دهد. شعر �لولوی شیشه ها� نمونه ی بارزی از اینگونه بینش در شعر سپهری است. یعنی ، سپهری خود را تافته ای جدابافته از دردهای جامعه نمی داند:

در این اتاق تهی پیکر/ انسان مه آلود،/ نگاهت به کدام در آویخته؟/ در ها بسته/ وکلیدشان در تاریکی گم شد.


اما حال و هوایی که سهراب در آن می خرامد از نوع دیگر است:
هر كجا هستم، باشم / آسمان مال من است ./ پنجره، فكر، هوا، عشق، زمين مال من است./ چه اهميت دارد/ گاه اگر مي رويند/ قارچ هاي غربت؟

این حال و هوا، مدیون یکدستی اشعار این مجموعه ها(مسافر،صدای پای آب و حجم سبز) است.شعر سهراب واقعيت را به همان شكلي كه هست، نشان می دهد. او هرچند بدی ها را می بیند و طبعا رنج هم می برد ولی خود را عادت داده آن را به بوته نقد نكشاند؛ چراکه این زشتی ها و بدی ها از فطرت آفرینش و انسان نیست و بر اساس اصول انساني و اخلاقي او کسی است که باید شعور الوهی خود را با طبیعت یکسان کند و خود را درگير مسايلي دون و پست همچون برقراري عدالت اجتماعي ، سياست و مفاهيمي از اين قبيل نكند. اين گونه زيستن در گرو آزاده منشی و عدم دلبستگی به تمام چیزهایی است که برای دیگران ارزشمند است. در اين دوره ای كه شعر از رنج انسان مي گويد، سهراب سعي در بازنمايي همه ي آن چيزهايي ست كه تا به حال ديگران از آن دم نزده اند دارد. اما با زبان خاص خود كه مختص دوره زماني هم باشد.
شعر او صميمي ست. اين درست است اما شعر سهراب در فرم يك نقيضه مي سازد چرا كه اگر ما بندي از يكي از شعرهاي مجموعه حجم سبز يا شعر مسافر را برداشته و به صداي پاي آب بچسبانيم باز همين حس در شعر مي تراود و اصولا نوع شعر سهراب و تفاوتش با ديگران هم اين مي باشد.

شعرسپهري به نوعي واپس گراست و حسرت خوردن از نبود آرامشی که در گذشته بوده بر بلندای آن داد می کشد و این فریاد، ريشه در شكست هایي دارد که محصول زندگی ماشینی امروز است. جامعه اي كه يك دوره عقب ماندگي فرهنگي را آزموده، اكنون براي تسلي چنين شكست ها يي رو به سوي شعرهاي او، آثار و نوشته هاي عرفاي معاصرچون اشو و كريشنا مورتي مي آورد تا بدین ترتیب، بر داغ رنج های خود، مرهمی از جنس عرفان و شعر عرفانی بگذارد. او با وجود آنکه می داند �کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ� و مثل کافکا در �مساح� عقیده دارد �حقیقت دست نیافتنی، نادیدنی و درک نشدنی است و نمی توتن چون موسی در طور سینا با حقیقت روبه رو شد�(خانه ی دوست کجاست ص175) اما باز هم فریاد اناالحق سر می دهد و حرف نیما را با زبان خود می گوید: دست ها می سایم تا دری بگشایم.
در حقيقت گرايش به عرفان درعصرمدرنيسم به نوعي بازتاب وضع و موقعيت انسان معاصر است . انساني كه تمام زندگي خود را آنچنان صرف صداي درون مي كند كه ديگر فرياد بيرون را نمي شنود. گريز به خيال، عشق، رفتن و مهاجرت كردن از نوع انفسي، از مولفه هاي شعر سهراب به شمار مي روند .
شعر سپهري بخصوص بعد از انقلاب ايران وارد قشر گسترده تري از شعرخوانان شد. تسلي بخش برخي از افرادي كه در طلب آرامش و سكون دروني، ازهياهوي انقلاب، گريزي هميشگي به شعرهاي او مي زدند و درد تنهايي و غربت خود را با خواندن " صداي پاي آب" و"حجم سبز" او تسكين مي دادند.واقعیت این است که حرف زدن در مورد شعر سهراب بسیار ساده تر از شعر فروغ و نیما و شاملو ست.
شعرسپهري چون بارانی است که قطره قطره از آسمان به چهره می چکد و با حس کردنش، روح تازگی در انسان دمیده می شود. او اصطلاحات خود را فارغ از گرفتاری های جامعه ی امروز به رنگ عرفان و اخلاق مدرن می آمیزد و با جلا دادن ، از دریچه ی ذهن کشّاف خود، به شکل تابلوهايي دلکش در معرض دید ذوق مخاطب قرار می دهد.

سپهری در عرفان خود گام هایش را با خوشه چینی های مبهم شروع می کند(آوار آفتاب). بعد از آن به درکی شفاف می رسد(حجم سبز و شرق اندوه) و بلاخره به همان سمت سویی می آید که خلق و خوی عرفان ایرانی- اسلامی بر جبین دارد یعنی فنا یعنی: ونترسیم از مرگ/ مرگ پایان کبوتر نیست

باید کتاب را بست/.... باید دوید تا ته بودن/ باید به بوی خاک فنا رفت/ باید به ملتقای درخت و خدا رسید

منظومه های صدای پای آب و مسافر، به خوبی فرهنگ فلسفه ی عرفانی اسلامی او را به جلوه می کشد:

� من مسلمانم/ قبله ام یک گل سرخ/ جانمازم چسمه، مهرم نور/ دشت سجاده ی من/ من وضو با تپش پنجره ها می گیرم�

عرفان او ، عرفان جدیدی است، درست مثل شعرش. روح پر رمز و راز عرفان شرق از یک سو، همزبانی با کافکا از سویی دیگر و تأثیر عرفان اسلامی مثلثی ساخته که ابهامی لطیف برای خواننده باقی می گذارد. ابهامی که می طلبد، پشت هیچستان دنبال سهراب بگردیم.همان مکان اسطوره ای که جایگاه اعصار گذشته اند برای پی آواز حقیقت دویدن. وانسان معاصر آن را از دست داده.برای رسیدن به این مدینه ی فاضله قایقی اسطوره ای می سازد تا به همراه مرغان اساطیر، شرح چگونگی سفر به خانه ی دوست را بیان کند. اما وقتی سپیده می زند، نشانی خانه ی دوست را هم به جایی حواله می دهد که اسطوره ای است. و دست کودکی اسطوره ای که باید حقیقت را به تو نشان دهد. شاید منظورش این باشد �حرف راست را باید از کودکان شنید�؟! حرف هایی که آب و خرد و روشنی را برای شاعر به ارث گذاشته اند. وچه زیبا سهراب با بال منطق الطیر عطار به سیمرغ فردوسی پل می زند.

بدین گونه گرچه سپهری مسافرتی عارف گونه آغاز کرده، اما نه کاملا عارف است و نه اندیشه بسته به بودا. سیر و سلوک او هم از هیچ جا شروع می شود و بی انتها را می طلبد(عرفان اسلامی) در این میان هم با وجود تمام آنچه انسان نباید ببیندها، سهراب به جز خوبی و زیبایی که هدیه ای الهی است اما به دست انسان تخریب شده، دوست ندارد چیزی دیگر در شعرش انعکاس دهد.
یکشنبه 7 فروردین 1390 - 7:50:54 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم